
همگی مردم دنیا چه فقیر و چه ثروتمند مشکل مالی دارند.بسیاری فکر می کنند اگر پول زیادی داشته باشند مشکلات مالی آنها تمام می شود در حالیکه اینطور نیست و پول بیشتر مسائل مالی بیشتری را به دنبال دارد(نویسنده: به خاطر دارم در مقطعی آنچه که درآمد داشتم فقط به اندازه هزینه هایم بود و پولی برای پس انداز کردن نداشتم ولی از لحاظ فکری راحت زندگی می کردم و مدتی بعد از یکی از کارهائی که قبلا انجام داده بودم پول خوبی بدستم رسید و برای مدتی خواب و خوراک را از من گرفت.چرا؟چون باید تصمیم می گرفتم آن پول را در چه جائی سرمایه گذاری کنم تا ارزش آن کم نشود و بتواند ثروت بیشتری نیز تولید کند و این دغدغه بزرگی برای کسانی که سرمایه دارند می باشد.
پول به تنهائی مشکلات مالی شما راحل نمی کند.تحصیلات هم مشکلات مالی راحل نمی کند.داشتن یک شغل هم مشکلات مالی را حل نمی کند .پس چه چیزی مشکلات مالی را حل می کند؟ جواب این سئوال ((هوش مالی)) است.
هوش مالی مشکلات مالی را برطرف می کند.هوش مالی بخشی از هوش کلی ماست که برای حل مشکلات مالی از آن استفاده می کنیم.
مشکلات مالی رایج در دنیای امروز ، تطبیق نداشتن درآمدها و هزینه های زندگی،نداشتن خانه شخصی،بدهکاری، هزینه های ماشین،هزینه های بهداشتی و درمانی و…است که با استفاده از هوش مالی می توان آنها را برطرف کرد.
اگر هوش مالی را در خود تقویت نکنیم روز به روز مشکلات وخیم تر می شوند و شرایط روز به روز سخت تر.
جیمی مکاینتایر در کتاب خود با نام «درسهایی که آرزو داشتم در مدرسه یاد میگرفتم» به مفهوم ماتریس هوش اشاره کرده است. او با استناد به این مفهوم روشهایی را برای مدیریت امور مالی پیشنهاد کرده و گفته است که چگونه به استقلال مالی برسید.
این کتاب به موضوعات بسیار متنوعی در زمینهی پولسازی پرداخته است که نمیتوان تمام فصلهای آن را در یک مقاله گنجاند. ازاینرو منحصرا چند راهکار عملی و تکنیکی را که نویسنده شخصا برای مشکل مالی خود به کار برده است، تجزیهوتحلیل میکنیم. مکاینتایر با این تکنیکها خود را از دست بدهی 150 هزار دلاری خود خلاص کرد و به این ترتیب راهش را به سوی میلیونها دلار پول و آرامش خاطر هموار نمود.
با خواندن این مقاله به ویژگیهای شخصیتی و رفتاری مدیران کارآمد و ناکارآمد پی میبرید، ذهنیت لازم برای موفقیت و شکست را میآموزید و یاد میگیرید که چگونه باورهای محدودکنندهای را که سد راه پول درآوردن شما هستند، کنار بگذارید. همچنین دستورالعملی به شما میدهد تا با طراحی مؤثر بعد مالی زندگیتان، خود را به سمت اهداف اولیهی پولسازی متمرکز و هدایت کنید. نقشهی ذهنیِ ارائهشده در کتاب، به تحلیل دانستههای سادهی مالی و راهکارهایی میپردازد که شما را در بلندمدت به سوی پولدار شدن سوق میدهند.
نویسنده شخصا استراتژیهای ارائهشده را هر روز در زندگی خود به کار میبَرد و تاکنون با آنها مقادیر هنگفتی به دست آورده است.
در ذهن فردی که هوش مالی بالایی دارد چه میگذرد؟
مکاینتایر برخلاف انتظارش، فهمید که مدیران مالیِ کاردان، برای رسیدن به ثروت و رفاه مالی اقدامات خاصی انجام میدهند. این یافته طبیعتا ما را به این نتیجه میرساند که افرادی که از نظر مالی موفق هستند و افرادی که وضع مالی اسفباری دارند، دارای ذهنیتهای متفاوتی نسبت به پول هستند. این دو مورد در کنار هم رازی را برای ما آشکار میسازند: موفقیت مالی ما تا حد زیادی تحت کنترل باوری است که دربارهی پول داریم. طبق این فرضیه، اگر به باورهای محدودکنندهای که دربارهی پول داریم بچسبیم، همیشه از پیامدهای ماندن در این نیروی آسیبرسان، ضرر خواهیمکرد. این باورهای منفی ما هستند که نمیگذارند به بالاترین سطح استقلال مالی برسیم.
موارد زیر بین تمام مدیرانی که درآمد بالایی داشتهاند، مشترک است. این خصوصیات عبارتند از:
اشخاصی که از هوش مالی سرشاری برخوردارند، برای موارد مالی خود طرح عملیاتی جامعی دارند و برای مدیریت و پیادهسازی آن برنامهی روزانهای ریختهاند.
چنین اشخاصی بهطور مرتب دستکم ده درصد از درآمدشان را نگه میدارند. آنها یا با آن به سرمایهگذاری میپردازند یا در بلندمدت سود به دست میآورند.
افرادی با هوش مالی زیاد، میدانند که قرض بالا آوردن بار سنگینی است و در درازمدت تأثیر بدی بر میزان ثروتشان میگذارد. این افراد سعی میکنند تا بدهیهای خود را به حداقل برسانند. با این وجود، اگر مجبور باشند که با قرض کردن اقدام به خرید کنند، قبل از تصمیمگیری برای خرید، بهترین و مناسبترین قیمت را انتخاب میکنند. آنها در اغلب موارد بدهیهایشان را با سودی که از سرمایهگذاری هوشمندانه بهدست میآورند، صاف میکنند.
اهداف مالی ارتباط تنگاتنگی با طرحهای عملیاتی مؤثر دارند. اهدافِ افراد باهوش به دو دستهی کوتاهمدت و بلندمدت تقسیم میشود، و همین امر باعث میشود تا درطول روز فکرشان را روی دستیابی به آنها متمرکز کنند.
افراد باهوش دربارهی هر مبلغی که میخواهند خرج کنند با دقت تامل میکنند.
مدیران مالی موفق از پیامدهای کوچکترین خرید خود هم آگاهند. آنها میدانند که جمع شدن خریدهای بهظاهر کوچک در بلندمدت چه عواقبی به دنبال دارد. خریدهای کوچک موجب تلنبار شدن بدهی میشوند و بر فرصتهایی که برای کسب سود پیش میآیند، تاثیر میگذارند.
افراد مذکور توانایی عجیبی در پیشبینی آینده دارند. این قابلیت به آنها کمک میکند تا پیامدهای خرج کردن پولشان را بشناسند و به این ترتیب برای خرج کردن یا نکردن آن تصمیم درستی اتخاذ کنند. اگر نتیجه بگیرند که خرج کردن پولشان در بلندمدت برای آنها سودی ندارد، پیش از هر اقدامی تصمیماتشان را اولویت بندی میکنند.
توصیه گرفتن از متخصصین مدیریت مالی و هوش مالی
افرادی که هوش مالی و مدیریت مالی بالایی دارند خود را عقل کل نمیدانند. بنابراین دائما با افراد متخصصی که در این زمینه سابقهی مفیدی دارند مشورت میکنند.
برای آنکه در مدیریت پولتان موفق باشید، باید از ویژگیها، عادتها و رفتارهای روزانهی افرادی که قبل از شما این راه را پیمودهاند الگوبرداری کنید. به همین دلیل است ه مدیران مالی اصلح با مدیران مالی موفق دوستی میکنند. آنها بهخوبی میدانند که از طریق هر رابطهی جدید، دریچهای از آگاهی و اطلاعات عمیقتر را برای تصمیمگیری مالی بعدیشان، میگشایند.
چنین افرادی هیچوقت از یادگیری دربارهی پول درآوردن، سرمایهگذاری، اطلاعات مربوط به اموال، سهام و غیره دست نمیکشند. پول درآوردن برای آنها مثل نفس کشیدن حیاتی است. مدیران باهوش از تمام لحظههای زندگیشان برای یادگیری استفاده میکنند. همیشه وقتی آنها را میبینید، دارند به برنامهای پیرامون ثروتمند شدن که از رادیو پخش میشود گوش میکنند، کتاب میخوانند، دربارهی پول با بقیه صحبت میکنند، به سمینار امور مالی میروند یا درحال مطالعهی بخش اقتصادی روزنامه هستند و … پول درآوردن برای آنها تبدیل به عادت شده است و این عادت آنها را در امور مالیشان به موفقیت میرساند.
پس چرا شما پول درآوردن را به یکی از عادتهای زندگیتان تبدیل نکنید؟
البته افراد زیادی هم هستند که مدیران مالی موفقی نیستند و شاید خودشان نیز از این موضوع آگاه نباشند. ببینید کدامیک از صفات زیر را در خود دارید:
اگر میخواهید که پولتان را بهدرستی مدیریت کنید، باید از هرگونه قرض و بدهی تراشیدن برای خود اجتناب کنید، مدیران مالی موفق نیز به هیچ قیمتی حاضر به بالا آوردن بدهی نیستند. اما به نظر میرسد که مدیران مالی ناموفق، قادر نیستند تا دربرابر وسوسهی خرج کردن عمده و اتکا به قرض مقاومت کنند. آنها با این ولخرجیها مبالغ زیادی را در بلندمدت از دست میدهند.
مدیری که نتواند پولش را درست مدیریت کند، هر زمان که احساس نیاز به خرید داشته باشد، هرچه را که دم دستش باشد میخرد. او تابع احساسات خود است و از حسی که خرید به او میدهد و خشنودی آنی پس از خرید، لذت میبرد. چنین فردی با تمام کردن حقوق ماه قبل به سراغ حقوق بعدی میرود و این چرخه ادامه پیدا میکند. هر وقت پولی دربیاورد، بیدرنگ خرج میکند. هنگامی هم که پولی در کار نباشد، خرجهایش را محدود میکند یا به کارت اعتباری متوسل میشود.
پول درآوردن در زندگی یک مدیر مالی ناموفق جایی ندارد. از اینرو بهراحتی از کنار تعیین هدف و ایجاد طرح عملیاتی برای آن میگذرد، بدهکار باقی میماند و به استقلال مالی نمیرسد.
باید دو نکته را ذکر کنیم؛ اول اینکه افراد ناموفق فکر میکنند که برای تصمیمگیری در امور مالی لازم نیست تا از کسی کمک بگیرند. ولی باید آگاه باشند که تصمیمگیری صحیح پیرامون این موضوع، امنیت آیندهی آنها را تأمین خواهد کرد.
دوم اینکه به نظر آنها این منطقی نیست که برای مشاورهی مالی هزینه کنند و همان اولِ کار حساب بانکیشان پر از پول نشود. آنها باید درنظر داشته باشند که زندگی واقعی با خیالاتشان زمین تا آسمان فرق دارد. باید یاد بگیرند که برای دستیابی به پول زیاد در بلند مدت، مجبورند که سر کیسه را شل کنند و برای آموزش خودشان و راهنمایی گرفتن هزینه نمایند.
برخی از این افراد باور ندارند که میتوانند از عهدهی برداشتن قدمهای عملی و رسیدن به استقلال مالی و هوش مالی بر بیایند. مشکل آنها این است که کاملا دل به کار نمیدهند و وارد میدان عمل نمیشوند. آنها تا هنگامی که انگیزهی لازم را برای نجات خود از این وضعیت به دست نیاورند، در بدهیهایشان دستوپا خواهند زد.
مدیران مالی ناموفق فکر میکنند که نیازی به یادگیری مدیریت مسائل مالی ندارند. این طرز تفکر از باوری سرچشمه میگیرد که میگوید: پول چرک کف دست، و لذا بیاهمیت است.
این مدیران نیاز به محرک یا شخصی دارند که آنها را به سوی استقلال مالی هل بدهد.
تابع حرف جمع و دوستانتان هستید
برای مدیر ناموفق، هر نکتهای نکتهی خوب به حساب میآید. بنابراین دور از انتظار نیست که او و دوستانش دور هم جمع شوند و مشکلات مالیشان را باهم درمیان بگذارند. آنها در خلال صحبت با یکدیگر، تجربیاتشان را به هم میگویند و راهنمایی میگیرند. مشکل اینجاست که افراد گروه نه تنها دانش و تجربهی عملی کمی در امور مالی دارند، بلکه کورکورانه راهنمایی یکدیگر را قبول میکنند و تصمیمات دیگران را نیز به چالش نمیکشند.
نکتهی منفی این استراتژی این است که جمع موردنظر (که غالبا متشکل از دوستان است) جزو جمعیت 96 درصدی مدیران ناموفق هستند. شاید راهنماییهایشان رایگان باشد، ولی در درازمدت اثر نامطلوب خود را خواهد گذاشت. چنین مدیرانی این نکته را فراموش میکنند که «هیچ منفعتی رایگان به دست نمیآید، مگر اینکه برای تبعات بلندمدت هر تصمیمی اولویتگذاری کنی.» این گفته هنگامی بیشتر اهمیت مییابد که خواستار رسیدن به استقلال مالی(هوش مالی) باشید.
دانلودpdf مقاله ::چگونه هوش مالی داشته باشیم
مهارت تصمیم گیری بسیار مهم است از آن جهت که می تواند تعیین کنندۀ سرنوشت و آیندۀ افراد باشد. یک تصمیم اشتباه ممکن است باعث شود که افراد تا پایان عمرشان تاوان پس بدهند. تصمیم های مهمی چون انتخاب رشته، انتخاب شغل و انتخاب همسر چنانچه شتابزده انجام شوند، پیامدهای غیرقابل جبرانی دارند. به همین دلیل بسیار مهم است که کودکان بتوانند درست تصمیم بگیرند.
تصمیم گیری یکی از مهمترین مهارتهای انسانی است و فرزند شما برای تبدیل شدن به فردی سالم و بالغ، نیازمند رشد و توسعهی این مهارت ویژه است. تصمیم گیری از آن رو اهمیت زیادی دارد که مسیر درست زندگی را به فرزند شما نشان میدهد. اما دلیلی برای نگرانی وجود ندارد، درصورت آموزش تصمیم گیری صحیح به فرزندانتان، میتوانید آسوده باشید که آنها در زندگیشان از مزایای با ارزشِ این مهارت بهره خواهند برد.
فرهنگ عامه بر این باور است که بزرگترها باید در مواقع لزوم برای فرزندان تصمیم بگیرند، شاید این طرز تفکر بهطور مقطعی مفید باشد اما فراموش نکنید که زندگی میتواند پر از اتفاقات متفاوتی باشد که ما را مجبور به انتخابهایی مهم میکنند.
در این میان، آنهایی که از کودکی مهارت تصمیم گیری مناسب را نیاموختهاند، طعمهی چرب و نرمی برای تجربیات تلخ زندگی خواهند بود.
نویسندهی مقالهی پیشِ روی شما، دکتر جیم تیلور (Jim Taylor) استاد دانشگاه کالیفرنیا، اینطور شرح میدهد که هرگاه با گروهی از جوانان صحبت میکنم، همیشه این پرسش را مطرح کردهام که چند نفر از آنها در زندگی دست به ندانمکاری زدهاند؟ و نکتهی جالب این است که تقریبا همگی آنها درنهایت شوق و ذوق دستشان را بلند میکنند و جالبتر اینکه وقتی میپرسم که چند نفر از آنها در آینده نیز کارهای احمقانه انجام خواهند داد؟ جوابها همانقدر پرشور است! من همچنین از کودکان نیز پرسیدهام که چرا کارهای احمقانه انجام دادهاند؟ برخی از جوابها در زیر آمده است:
نمیتونستم یه تصمیم درست بگیرم.
اون موقع به نظرم ، اینطوری بیشتر خوش میگذشت.
بیحوصله بودم.
تحت فشار بودم.
چیزی دربارهی عواقب تصمیمم نمیدونستم.
از پدر و مادرم پرسیدم.
درحقیقت انجام کارهای اشتباه، بخشی از وظایف کودکان شماست. تصمیمات بد لازمهی رسیدن به بلوغ هستند. اما مشکل آنجا دامنگیرمان میشود که این تصمیمات اشتباه همچنان ادامه پیدا کنند، زمانی که والدین یک کودک اجازه ندهند تا او مسئولیت تصمیمات اشتباه خود را به عهده بگیرد، درواقع به جای نجات او باعث میشوند تا کودک بیشتر دچار مشکل شود. تا زمانی که کودک یاد نگیرد که مسئولیت تصمیمات غلط خود را بپذیرد، همواره بدون ترس از عواقب انتخابهای خود، به انجام کارهای اشتباه ادامه خواهد داد.
تشویق فرزندتان به مهارت تصمیمگیری، بهسادگی بیان این جمله که «خودت تصمیم بگیر و اختیارت با خودته» نیست. بهجای آن باید تصمیمگیری دربارهی مسائل مختلف را بهصورت قدمبهقدم و بر اساس سن و بلوغ فکری فرزندانتان به آنها واگذار کنید. چون در غیر این صورت ممکن است که فرزندتان به خطر بیفتد. اما نگران نباشید، شما میتوانید بهمرور زمان، مهارت تصمیم گیری درست را به کودکتان بیاموزید.
برای مثال؛ نباید به فرزندتان بگویید که میتواند هر آبنباتی را که دوست داشت از بین آبنباتهای فروشگاه انتخاب کند. در این صورت یا از فرط دودلی، دستپاچه و در تصمیم گیری ناتوان میشود یا دلش میخواهد همهی وسایل داخل فروشگاه را بخرد. کاری که باید بکنید این است که حق انتخاب از بین چند آبنبات مشخص را به او بدهید تا او از بین آنها به انتخاب موردنظرش برسد.
همچنان که فرزندتان بزرگتر میشود، میتوانید تصمیم گیریهای او را گسترش دهید تا بهمرور زمان مهارت تصمیمگیری در او تقویت و برای تصمیمات مهم و سرنوشتساز زندگی آماده شود. درواقع با هر تصمیم گیری به فرزندتان میآموزید که تصمیمات خوب و بد را از هم تمیز دهد و عواقب تصمیم خود را به عهده بگیرد. یادتان باشد که این هم یکی از راههای نزدیک شدن به فرزندتان است؛ وقتی که بهترین دوست او باشید میتوانید از تصمیماتش آگاه شوید و بهموقع از حق مداخلهی خود برای جلوگیری از آسیبهای احتمالی استفاده کنید. فراموش نکنید که مداخلهی شما باید بسیار هوشمندانه، دقیق و در زمان درست باشد.

تصمیم گیری فرآیند پیچیده ای دارد و سال ها تجربه لازم است تا به این مهارت دست پیدا کنیم - مهارت تصمیم گیری در کودکان بخشی از کمک شما به فرزندتان برای اخذ تصمیمی خوب، مربوط به فرایند تصمیم گرفتن است. دوستان عزیز، شما باید به فرزندتان بیاموزید که چگونه قدمبهقدم، به تصمیم مناسب برسد. مهارت تصمیم گیری فرایند پیچیدهای دارد و سالها تجربه لازم است تا به اینمهارت دست پیدا کنیم. دوستان عزیزم هیچکس نیست که بتواند ادعا کند که همیشه بهترین تصمیمات را میگیرد، حتی افراد باتجربه هم گاهی تصمیمات نابخردانهای میگیرند.
از آنجا که کودکان فاقد تجربه و چشمانداز مناسب دربارهی موضوعات هستند، معمولا درجا و برمبنای رسیدنِ فوری به نتیجه و ارضای نیازهای مقطعی تصمیم میگیرند. اولین چیزی که باید به آنها بیاموزید این است که قبل از پریدن، لحظهای توقف کنند. کودکان شما تنها با چند ثانیه تردید، قادرند تا از اخذ تصمیمات بد جلوگیری کنند. البته ناگفته نماند که توقفِ پیش از پرش در کودکان به تفکر نیاز دارد که چنین چیزی در نهاد کودک وجود ندارد چون او یک فرد بزرگسال نیست.
اما مطمئن باشید که میتوانید فرزندتان را در حین «ارتکاب جرم» دستگیر کنید، یعنی هرگاه که میخواهد بدون تفکر تصمیم بگیرد متوقفش کنید. درست است که نمیتوانید همیشه و همه جا او را زیر نظر داشته باشید، اما زمانهایی که میخواهد بدون فکر تصمیم بگیرد (همهی ابعاد موضوع بهروشنی برایش مشخص نیست،) از او بپرسید که چگونه میتواند دربارهی این موضوع مشخص، تصمیمی متفاوت از آنچه درحال حاضر به آن رسیده است، بگیرد؟
بعد از اینکه فرزندتان آموخت تا قبل از مهارت تصمیمگیری بهاندازهی کافی صبر کند، باید به او بیاموزید که چند سوال کلیدی و مهم را از خودش بپرسد:
معمولا یکی از مشکلات متداول درمورد تصمیمگیری، مواجههی کودک با انگیزههای متضاد است. ممکن است که فرزند شما بداند که انجام فلان کار یا گرفتن فلان تصمیم، کاری دور از فکر و اشتباه است؛
اما تحت تأثیر همسالان خود مخصوصا اگر در سنین بلوغ باشد، آن کار را انجام بدهد. تنها آموزش صحیح درست و غلط و مشخص کردن عواقب هر تصمیم میتواند فرزند شما را از رفتن مداوم به «سمت تاریک» مهارت تصمیمگیری باز دارد.

چالشی که در این مقطع، کودک را درگیر میکند، این است که کودکان معمولا خطرات و تاوان تصمیم موردنظر را دستکم و مزایای آن را بسیار بیشتر از آنچه در واقعیت وجود دارد، درنظر میگیرند. چنانچه انتظارات خود را بالا ببرید و از عواقب سخت ناشی از مهارت تصمیمگیری اشتباه آنها نگذرید، احتمالا آنها پیش از اقدام به هر کار نابخردانهای دو بار فکر خواهند کرد.
شما میتوانید از طریق هدایت فرزند خود در تصمیم گیریها، به او کمک کنید تا مهارت تصمیم گیری خوب را بیاموزند. این هدایت اجازه میدهد تا فرزندتان فرایند تصمیم گیری را بهطور کامل درک کند و ببیند که از ابتدا تا انتهای اتخاذ تصمیم، یک فرد بالغ چه مراحلی را طی میکند. شما میتوانید درطول روند تصمیم گیری فرزندتان، با کودکتان همکاری کنید تا نکات کلیدی مربوط به تصمیمش را شناسایی کند و گامهای متفکرانهای در زمینهی موضوع موردنظرش بردارد. بعد از اینکه فرزندتان تصمیمش را گرفت، میتوانید به او کمک کنید تا آن را عملی کند و یاد بگیرد که درصورت بد شدن نتیجهی تصمیم، چرایی آن را درک و از آن کسب تجربه کند. از طرفی میتوانید با توجه به موضوع موردنظر مثلا روابط کودک با گروه دوستانش و اختلافاتی که بین آنها به وجود میآید با بیان موقعیتهای اخلاقی فرضی آنها رادر موقعیت مهارت تصمیم گیری درست قرار دهید.
با فرزندتان تعامل داشته باشید و سعی کنید تا دوستانه به او کمک کنید.
البته واضح است که هرچه فرزندان جوانتر باشند مهارت تصمیمگیری آگاهانه برایشان مشکلتر خواهد بود، اما اگر از کودکی آنها را درست هدایت کنید و مهارت تصمیم گیری را گامبهگام در آنها تقویت نمایید، میتوانند در بزرگسالی بلوغ فکری کاملتر و بهتری داشته باشند و در امور مختلف تصمیمات مناسبتری بگیرند.
درنهایت، یکی از بخشهای آموزش کودکان برای اخذ تصمیمات خوب، اجازه دادن به آنها برای اخذ تصمیمات ضعیف است. چرا که تصمیمات بد درصورت کنترلِ صحیح، ابزار قدرتمندی برای تبدیل شدن فرزند شما به یک تصمیم گیرندهی خوب خواهند بود. بله! واقعیت این است که باید اجازه بدهید تا فرزندتان خودش پاسخگوی عواقب متناسب با تصمیمات خود باشد. کودک باید کشف کند که توانایی اخذ چه تصمیماتی را دارد، درک کند که چرا یک تصمیم مشخص اشتباه است و مطمئن شود که «متوجه اشتباه شده است» و دوباره همان اشتباه را در آینده تکرار نخواهد کرد.
دانلودpdf مقاله :آموزش مهارت تصمیم گیری به کودک خود
وقتی مردم با افرادی که شخصیت مقتدر و قوی دارند برخورد می کنند معمولا نمی توانند نوع شخصیت او را درک کنند و دچار اشتباه می شوند.برخی افراد فکر می کنند این گونه افراد می خواهند حکمفرمایی کنند. تعدادی هم فکر می کنند که آنها بی ادب و گستاخ هستند.اما هیچ یک از اینها حقیقت ندارد.در واقع هیچ یک از این کلمات منعکس کننده شخصیت آنها نیست. در واقع افراد مقتدر از درون مانند بچه گربه هستند!
افراد مقتدر اصراری به برنده شدن ندارند ولی اجازه هم نمی دهند دیگران آنها را نادیده بگیرند.با این خصوصیات شاید برخی افراد از آنها بترسند و فاصله بگیرند.اما این فقط به این دلیل است که آنها نمی توانند درک کنند که آنها تا چه حد می توانید با خودشان راحت باشند و به کس دیگری برای تایید شدن نیاز ندارید.
افرادی که بهلحاظ عاطفی قوی هستند قدرت درونی عمیقی دارند. آنها میدانند هرچه موفقتر باشند، بیشتر با افراد پست، حسود و بیرحم مواجه میشوند. هرچه آنها انگیزهی بیشتری برای تغییر دنیا داشته باشند، بیشتر به دنبال موفقیت بروند، در زندگی دیگران تغییر ایجاد کنند و آنها را به اهداف خود برسانند، تعداد بیشتری از این افراد متنفر و سطحینگر مقابل آنها قرار خواهند گرفت.
افرادی که بهلحاظ احساسی قوی هستند منبع قدرت خودشان را دارند. آنها افراد حسود را میشناسند و میدانند چطور باید واکنشهای خود را در برابر این افراد کنترل کنند. آنها هرگز اجازه نمیدهند افراد بدخواه ارادهشان را از بین ببرند.
افرادی که بهلحاظ عاطفی قوی هستند، ارزش خود را میدانند و اعتمادبهنفس (افزایش اعتمادبهنفس) دارند. آنها نیاز ندارند خود را به دیگران نشان بدهند یا بقبولانند. آنها به توجه نیاز ندارند و هیچوقت برای جلب توجه دیگران تلاش نمیکنند. آنها بهخاطر موفقیتها و سختکوشی بیانتهای خود در همهی جنبههای زندگی، از درون احساس ارزشمند بودن میکنند. آنها میدانند «عالی بودن» چالش بزرگی است که رسیدن به آن نیازمند تلاش بسیار است.

افرادی که بهلحاظ عاطفی قوی هستند وقت خود را صرف سرزنش و انتقاد نمیکنند. آنها درگیر افسوس خوردن نمیشوند چون میدانند افسوس خوردن آنها را عقب میاندازد و در گذشته متوقف میکند. بنابراین آنها میدانند که اوقاتتلخی فقط انرژیشان را هدر میدهد.
اگر شخصی از آنها کینهای به دل بگیرد، از او میگذرند. اگر کسی نخواهد آنها را قبول کند، انرژی خود را برای او هدر نمیدهند. این افراد آیندهنگرند، اوقاتتلخی نمیکنند و همواره برای بهتر شدن تلاش میکنند.

افرادی که بهلحاظ عاطفی قوی و مقتدر هستند بهخاطر هیچکس از موضع خود کوتاه نمیآیند. آنها برای کاری که به آن علاقهمند هستند، هر اقدامی که لازم باشد، انجام میدهند. آنها نمیخواهند بهخاطر یکسری آدم منفیباف و منتقدِ تنبل که میخواهند آنها را پایین بکشند، سرعت خود را کم کنند یا خودشان را تغییر بدهند.آنها میدانند یک ذهن کوچک است که ذهنهای بزرگ را انتقاد میکند. افراد قوی بهلحاظ عاطفی، از کسانی که سعی میکنند موفقیت آنها را کماهمیت جلوه بدهند دوری میکنند و در پیگیری اهداف بزرگتر خود ثابتقدم باقی میمانند.
این افراد خودشان را میشناسند و دوست دارند و از اینکه اهدافشان را دنبال کنند، نمیترسند. آنها با صبر و حوصله و در میان ترسها و تردیدها کار خود را ادامه میدهند. این افراد خارقالعاده اعتقاد دارند که در نهایت نتیجهی همهی زحماتشان را با رسیدن به اهدافشان میگیرند. این افراد استثنایی زندگی پرتلاش را انتخاب میکنند و از اینکه در مسیری جاهطلبانه قدم بگذارند یا همهی زندگی خود را صرف رسیدن به خوشبختی و موفقیت کنند، نمیهراسند. آنها به تلاش و موفقیتهای خود افتخار میکنند.
برای افرادی که از لحاظ عاطفی قوی هستند، موفقیت پایدار و شادی عمیق فقط از طریق کار سخت، تلاش بیوقفه و مواجه شدن با مشکلات و گذشتن از طوفانها بهدست میآید. آنها میدانند که زندگی دشوار است و چون این واقعیت را قبول کردهاند، میتوانند از سختیها عبور کنند.
افرادی که از لحاظ احساسی قوی هستند بهجای خوشگذرانی، مسئولیتپذیری و بهجای محق بودن، مهربان بودن را انتخاب میکنند.
یکی از دلایلی که این افراد از نظر عاطفی قوی هستند این است که با افرادی که میخواهند آنها را دلسرد کنند نشستوبرخاست نمیکنند. آنها عمدا با کسانی ارتباط برقرار میکنند که مانند خودشان باانگیزه، مشتاق، صادق، متعهد و در زندگیشان به دنبال اهداف خاصی هستند.
افرادی که از نظر احساسی قوی هستند از افراد منفی دوری میکنند و همنشینان خود را با درایت انتخاب میکنند چراکه انرژی میتواند به دیگران منتقل شود.
افراد قوی از واقعگرا بودن یا آسیبپذیر بودن هراسی ندارند. آنها شهامت این را دارند که به دنیا نشان بدهند چه کسی هستند. آنها با مردم همصحبت میشوند و میدانند رابطهی خوب بر پایهی گشادهرویی، صداقت، اصالت و درستکاری استوار است.
در زندگی این افراد حدس و گمان جایی ندارد. جایگاه این افراد و نیز اهدافشان برای دیگران کاملا واضح و روشن است. افرادی که بهلحاظ احساسی قوی هستند بهترینها را از دیگران انتظار دارند و همیشه بهترینهای خود را به آنها ارائه میدهند.

افرادی که بهلحاظ عاطفی قوی هستند بیصبرانه منتظر صبح فردا هستند. آنها زندگی و فرصتها را کماهمیت نمیدانند. در ذهن این افراد بزرگ تنبلی جایی ندارد، درعوض همیشه مشتاق و آمادهی شروع هستند تا به نتیجه برسند.
افراد قوی میدانند که باید زمانی را صرف مراقبت از خود کنند. آنها دریافتهاند که گاهی اوقات باید از دنیای فعالیت و هیجان دور باشند.
این افراد استثنایی از چالشهای خود فرار نمیکنند و میدانند که گاهی اوقات بهترین گزینه این است که صبر کنند و ببینند چه اتفاقی میافتد. آنها قدر لحظات آرام زندگی خود را میدانند، از این لحظات لذت میبرند و احساس آرامش میکنند.
افرادی که از نظر احساسی قوی هستند زمان خود را برای کارهایی که دوست ندارند هدر نمیدهند. آنها میدانند که باید بر انجام کارهای مورد علاقهشان تمرکز کنند و بهاینترتیب مهارت بیشتری در کار مورد علاقهشان پیدا میکنند.
این افراد میدانند که همهی قدمهای این مسیر آسان نخواهد بود. اگر از چیزی خوششان نیاید بهخاطر هدفی که در ذهن دارند آن را تحمل میکنند.
افراد قوی زمان خود را برای انجام کارهایی که آنها را به هدفشان نزدیک نمیکند، صرف نمیکنند.
افرادی که بهلحاظ عاطفی انعطافپذیرند میدانند که برای داشتن یک زندگی سالم، در مواقع ضروری باید «نه» بگویند. کسی که محدودیت ندارد خودش را گول میزند.این افراد برای نیرو گرفتن روی خودشان حساب میکنند. آنها براساس تجربیات شخصیشان میدانند چهچیزی برایشان درست و چهچیزی نادرست است. برای آنها «نه» یعنی «نه».
افرادی که بهلحاظ احساسی قوی هستند دلسوز دیگران هستند و دوست دارند با اهدا کردن پول یا وقتشان به دیگران به آنها کمک کنند. آنها بخشی از درآمد خود را به دیگران میبخشند چراکه باور دارند دهبرابر آنچه بخشیدهاند، به آنها باز خواهد گشت.
افرادی که ازنظر احساسی قوی و مقتدر هستند در زندگی احساس کمبود نمیکنند. عقیدهی آنها این است که برای همه «بهاندازهی کافی» وجود دارد. این نگرش باعث میشود وقتی ازنظر مالی و غیره به دیگران کمک میکنند، شجاع و متواضع باشند.
اشخاص قوی مستقلاند و خود را همانطور که هستند قبول دارند. آنها به این فکر نمیکنند که خودشان را به دیگران بقبولانند زیرا بهاندازهی کافی برای خودشان اهمیت دارند.
این افراد استثنایی میدانند کسانی که سخت تلاش میکنند تا خود را به دیگران بقبولانند در واقع از اینکه خودشان باشند، میترسند. ازآنجاکه این افراد با خودشان روراست هستند، میتوانند بزرگترین نوآوران، پیشگامان، بدعتگذاران و رهبران دنیا باشند.
افرادی که مقتدر و از نظر احساسی قوی هستند با ذهن خود رابطهی خیلی منظم و پایداری دارند. آنها میدانند که افکارشان تأثیر مهمی روی ذهن و بدنشان دارد. این آگاهی احساسی به این افراد استثنایی اجازه میدهد از افکار بازدارندهی خود یاد بگیرند.
این افراد مقتدر یاد گرفتهاند احساسات منفی خود را تحمل کنند و نسبت به آنها واکنش نشان ندهند. آنها میدانند که تحمل کردن احساساتی مانند شک و تردید در زندگی کمکم باعث از بین رفتن آنها میشود. آنها افکار، احساسات و عکسالعملهایی را انتخاب میکنند که آنها را به سمت موفقیت میکشاند و از شکست و ترس دور میکند.
این افراد میدانند که خوشبختی را باید خلق کرد.
دانلودpdf مقاله :15 ویژگی افرادی که مقتدر و عاطفی دارند
آیا احساس می کنید رابطه شما به نوعی ناامیدی، کشمکش یا احساسات بد رسیده است؟ حقیقت این است که همه رابطه های عاشقانه با این نوع مشکلات روبه رو می شوند و این کاملا طبیعی است.
اما برخی از موارد هستند که با اصرار بر انجام آنها، رابطه خوب خود را به رابطه ای بد و ناراحت کننده تبدیل می کنیم. در این مطلب 11 عادت بد زوج ها را نام برده ایم که باعث خراب شدن رابطه آنها و گاهی حتی منجر به طلاق می شود.
اگر هر یک از طرفین یک رابطه عاشقانه، علاقهی خود را نسبت به رفتارهای طرف دیگر از دست بدهد، به این معناست که این رابطه به شکست منتهی خواهد شد. استفاده از عباراتی را که نشان میدهد شما به خستگی، ناراحتی، احساسات و رفتارهای شریک زندگیتان اهمیتی نمیدهید کنار بگذارید. از عباراتی مانند «من وقت چنین کارهایی رو ندارم» یا «امشب نمیتونم بهت کمک کنم چون میخوام با دوستام برم بیرون» استفاده نکنید. در عوض، در مورد احساس واقعیتان نسبت به همسرتان بهنتیجه برسید.

هیچوقت شریک زندگیتان را با شوهران و همسران افراد دیگر مقایسه نکنید. مقایسهکردن قطعاً احساسات بسیار ناخوشایندی را به شریک زندگیتان منتقل خواهد کرد. بهجای چنین مقایسهی مخربی، روی نکات مثبت شریک زندگیتان تمرکز کنید؛ نکات مثبتی که با وجود آنها زندگی شما پربارتر شده است.
عباراتی مثل «ارزش ناراحتی نداره»، «نیازی نیست راجع به کارت ناراحت باشی» یا «تا کی میخوای راجع به این موضوع ناراحت باشی؟» نهتنها به شریک زندگی ما احساس مثبت و خوبی نمیدهند، بلکه ارزش احساسات آنها را نادیده میگیرند. با چنین عباراتی، تمایل شریک زندگیتان برای در میان گذاشتن احساسات و مشکلاتش با شما کمتر خواهد شد. شریک زندگی شما با شنیدن چنین عباراتی احساس ناراحتی و خشم خواهد کرد. بهجای بهکار بردن چنین عباراتی سعی کنید علت احساسات ناخوشایند شریک زندگیتان را بیابید.
از کلماتی مثل «هرگز»، «همیشه» و «هیچوقت» که به صحبتهای شما جنبهی مبالغهآمیز و غیرواقعی میدهند دوری کنید. شما با بهکار بردن عباراتی مثل «تو هیچوقت به من کمک نمیکنی» شریک زندگیتان را برای مشکلات گذشته، حال و آینده سرزنش میکنید. بهترین راهکار برای حل ناراحتیهای زندگی مشترک، تمرکز بر مشکلات فعلی زندگی است. بهجای استفاده از چنین عباراتی، احساساتتان را برای شریکتان تشریح کنید. این موضوع باعث میشود که شریک زندگیتان بتواند صحبتهای شما را بشنود و درک بهتری از مشکلات داشته باشد.

همهی انسانها بدون استثنا نیاز به اعتماد به نفس و رابطه عاشقانه پایدار دارند و صحبتهایی که اعتمادبهنفس انسانها را از بین میبرد، برای همه آزاردهنده است. عباراتی مثل «به خودت میگی مرد؟»، «کی حاضر میشد تو رو بگیره؟» و «به جز من هیچکسی تو رو حساب نمیکرد» عباراتی بسیار ناراحتکننده هستند. برعکس محتوای این عبارات، مطمئن باشید که همسر یا شوهرتان اگر بخواهد، پس از جدایی از شما میتواند کسی را پیدا کند که او را دوست داشته باشد و تحسین کند. اما واقعاً این چیزی است که شما میخواهید؟
«من میخوام طلاق بگیرم»، «مهرم حلال جونم آزاد»، «میرم خونهی بابا مامانم». اگر واقعاً قصد طلاق و یا جدا شدن از شریک زندگیتان را ندارید، هیچگاه چنین عباراتی را بهکار نبرید. به طور کلی در یک رابطه، هیچگاه عبارات ناهماهنگ با هدف و افکار واقعیتان را بهکار نبرید. اول از همه، این عبارات معمولاً نوعی بهانهجویی برای کسب چیزی است که از شریک زندگیتان انتظار دارید و دوم اینکه میتواند به عواقب جبرانناپذیری در زندگی شما منتهی شود که هیچگاه آنها را پیشبینی نمیکردید.
معدود عباراتی مانند «کاش هیچوقت باهات آشنا نمیشدم» قدرت تخریب یک رابطه عاشقانه را دارند. معنی این عبارت یعنی اینکه شریک زندگی شما مسئول تمامی اتفاقات بدی است که بعد از آشنایی با او برای شما رخ داده است و خاطرات بدی که شما از شریک زندگیتان دارید، به مراتب بیش از لحظات خوب و خاطرهانگیز است. اجازه ندهید که هنگام ناراحتی و یا عصبانیت چنین عبارات زشتی را بر زبان بیاورید. بهتر است ببینید مسئولیت شما در قبال اتفاقات ناراحتکننده در زندگی مشترکتان چقدر است و هماکنون شما چه سهمی در نبود تفاهم بینتان دارید؟
«همش تقصیر توئه»، «همش به خاطر توئه که ما مدام جر و بحث میکنیم»، «اگه اینقدر جلوی آینه آرایش نمیکردی زودتر به مهمونی میرسیدیم». بهجای استفاده از این نوع عبارات سرزنشکننده و غیرمنطقی، با انتقاد محترمانه و سازنده رابطهی خود را با شریک زندگیتان بهبود ببخشید. هدف استفاده از این نوع عبارات به هیچوجه ترمیم و حل مشکلات زندگی مشترک نیست، بلکه صرفاً برای سرزنش و ملامت شریک زندگیتان استفاده میشود.

«من قطعاً میتونم بدون تو هم زندگی کنم»، «من فقط به خاطر بچههامون باهات موندم»، «چون دلم برات میسوخت باهات ازدواج کردم». چنین عبارات مخربی حتی در شدیدترین جر و بحثها هم نباید بیان شوند. بهیاد داشته باشید که ارزش عشق و یک رابطه عاشقانه بسیار بالاست و نباید بهخاطر دعواها و درگیریهای گذرا، ارزش آنها پایین آورده شود.
استفاده از عباراتی مانند «به تو هیچ ربطی نداره!»، «به خودم مربوطه» و «مجبور نیستم به تو جواب پس بدم» به رابطه عاشقانه شما آسیب جدی وارد میکند. با استفاده از چنین عباراتی، شریک زندگیتان متوجه میشود که شما کوچکترین احترامی برای او قائل نیستید و اساسیترین اصل یک رابطه سالم را، که صداقت و اشتراک اطلاعات است، نادیده میگیرید. در حقیقت با استفاده از چنین عباراتی، شما اساس یک رابطهی سالم را از بین بردهاید.
سکوت زنگ خطر برای به پایان رسیدن یک رابطه عاشقانه است
وقتی دو شریک زندگی، بین یکدیگر دیوار سکوت بکشند، از هر حرف ناراحت کنندهای خطرناکتر است. این نوع سکوت یک شکست بزرگ برای هر دو طرف در یک رابطه عاشقانه محسوب میشود. نتیجهی چنین سکوتی این است که دونفر نمیتوانند همدیگر را درک و راه حلی برای مشکلاتشان پیدا کنند.
تنها راه حل این مشکل، صحبت کردن است. مهم نیست که این گفتوگو تا چه حد ناخوشایند و یا دردناک است، زیرا قطعاً خطرش کمتر از سکوت در رابطه است. گفتوگو، فرصتی برای شنیدن حرفهای همدیگر و اساسیترین راه برای حل مشکلات زندگی مشترک است.
دانلودpdf مقاله :کارهایی که باعث خراب شدن رابطه های عاشقانه می شود
فراموش نکنید که ازدواج پیوند و تعهدی متقابل بین زن و مرد است و هر دو بایستی نقش و وظیفه ی خود را برای تداوم آن به نحو شایسته انجام داده و آمادگی لازم را برای برخورد با مشکلات زندگی کسب نمایند.
ازدواج موفق ویژه زوج های جوان
از نشانه های او این است که برای شما از جنس خودتان جفت هایی آفرید تا به وسیله آنان آرامش پیدا کنید و دوستی و محبت میان شما (زوج) قرار داد. همانا در این، نشانه هایی است برای کسانی که اندیشه کنند. قرآن کریم - سوره روم - آیه 25
برادر و خواهر گرامی آغاز زندگی جدید را به شما تبریک عرض می کنیم. امیدواریم با یاری حق تعالی و بهره گیری از اطلاعات و مهارت های لازم برای زندگی مشترک بتوانید ازدواجی موفق و سرشار از خوشبختی و شادکامی داشته باشید. فراموش نکنید که ازدواج پیوند و تعهدی متقابل بین زن و مرد است و هر دو بایستی نقش و وظیفه ی خود را برای تداوم آن به نحو شایسته انجام داده و آمادگی لازم را برای برخورد با مشکلات زندگی کسب نمایند.
متنِ حاضر حاوی نکاتی است که برای زندگی سالم و موفق شما بسیار ضروری است. آن را به دقت مطالعه نموده و در زندگی مشترک خود به کار ببندید.
پنج مرحله برای داشتن یک رابطهی عالی و ازدواج موفق
دکتر اورباچ میگوید: بسیاری از افراد فکر میکنند که درگیری و نزاع به دلیل ضعف در رابطه رخ میدهند اما درگیری اغلب به دلیل ناامیدی اتفاق میافتد. مخصوصا وقتی انتظارات زوجین برآورده نمیشود. زوجهای شاد هم بهطور کلی و هم در روابط خصوصیشان از یکدیگر انتظارات واقعبینانه دارند، برای مثال اورباچ در کتاب خود 10 مورد از این تصورات غیر واقعی را بیان کرده است. یکی از تصورات غلط این است که افراد فکر میکنند یک زوج موفق هیچ تناقض و درگیری با هم ندارند، در حالی که تناقض امری اجتنابناپذیر است. در واقع طبق گفتهی او اگر شما در رابطه با همسرتان مشکل و تناقضی ندارید، به واقع در مورد مسائل مهم زندگی با هم صحبت نمیکنید.
آیا شما و همسرتان انتظارات خود را بهطور مجزا نوشتهاید (برای مثال اینکه توقع دارید همسرتان با شما چه رفتاری داشته باشد، یا در مورد روابطتان) طبق تحقیقات اورباچ این کارهای به ظاهر ساده به زوجها اجازه میدهد تا بدانند چه چیزی برای طرف مقابلشان مهم است. وقتی همسرتان از انتظارات شما آگاه نیست، چطور میتواند آنها را برآورده کند؟
در پژوهش انجام شده توسط اورباچ، اظهار محبت، کلید یک ازدواج موفق و رابطهی موفق و شاد است. اظهار محبت به همسرتان نشان میدهد که برای شما مهم، خاص و ارزشمند است و شما بدون هیچ چشمداشتی به او محبت میکنید.
محبت به همسر میتواند در قالب واژهها یا انجام دادن کاری باشد به همین سادگی که بگویید «دوستت دارم» یا «تو بهترین دوست و همراه من هستی» رفتارهای محبتآمیز میتواند به هر صورتی باشد از درست کردن چای برای صبحانه تا ارسال یک پیام عاشقانه یا حتی پر کردن باک بنزین ماشین همسرتان، اورباچ معتقد است بر خلاف باور عموم مردها بیش از زنها به اظهار محبت نیاز دارند، زیرا زنها در طول زندگی بیشتر از مردها مورد محبت و لطف قرار میگیرند. البته اظهار محبت باید همیشگی باشد نه اینکه به یکباره این کار را انجام دهید و بعد کنار بگذارید.
ابراز محبت به همسر میتواند روزی شاد برای شما به ارمغان بیاورد. اورباچ پیشنهاد میکند حداقل روزی یکبار جملهای محبتآمیز به همسرتان بگویید یا کاری انجام بدهید که او را خوشحال کند.

بسیاری از زوجها میگویند با همسرشان گفتوگو و معاشرت دارند اما به گفتهی اورباچ آنها تنها همخانه هستند و در مورد مسائلی چون پرداخت قبوض، خرید منزل، کمک به بچهها در انجام تکالیف یا در مورد والدین همسرانشان با هم صحبت میکنند. اما یک ازدواج موفق و رابطهِی خوب و مناسب به این معناست که با دنیای درونی همسرتان ارتباط برقرار کنید، اگر بدانید چه چیزی برای همسرتان مهم است و او را واقعا درک کنید، میتوانید شاد و خوشحال باشید.
از قانون 10 دقیقه استفاده کنید که میگوید زوجها باید حداقل روزی 10 دقیقه دربارهی مسائلی جز کار، خانواده، کارهای خانه و روابط خود صحبت کنند. میتوانید با همسرتان تلفنی صحبت کنید یا حتی با ایمیل یا رودررو، مهم این است که دربارهی همسرتان بیشتر بدانید.
اورباچ در این مورد میگوید، اگر نمیدانید که باید از همسرتان چه چیزهایی را بپرسید، این توصیههای ساده را در نظر داشته باشید: «امسال چه چیزی تو را بیشتر از هر چیز خوشحال کرد؟» «اگر در قرعهکشی برنده شوی دوست داری به کجا سفر کنی» یا «5 فیلم مورد علاقهی تو چه فیلمهایی هستند؟»
هر رابطهای روزی عادی میشود، اورباچ میگوید ایجاد تغییرات در روابط میتواند مفید باشد و راههای زیادی برای این کار هست. یک راه این است که هر روز چیز جدیدی به زندگیتان اضافه کنید. یک ایدهی خوب این است که همانند روزهای اول آشناییتان رفتار کنید.
برای کاهش خستگی و تازگی و طراوت بخشیدن به زندگی، روال عادی زندگیتان را تغییر دهید، برای مثال به جای رفتن به رستوران همیشگی به دنبال رستورانهای جدید و خاص باشید، به جاهای جدید بروید یا با هم در یک کلاس ثبتنام کنید.
استراتژی دیگری که میتوانید به کار ببرید این است که یک فعالیت مفید و جالب انجام بدهید، فعالیتی که هیجانانگیز باشد یا باعث ترشح آدرنالین شود. انجام چنین فعالیتهایی به همراه همسرتان، روابط شما را واقعا دستخوش تغییر و تحول میکند. اورباچ پیشنهاد میدهد کارهای هیجانانگیزی مثل سوار شدن به ترن هوایی یا دیدن یک فیلم ترسناک انجام بدهید.

اورباچ میگوید 4 مرحلهی قبلی روی افزودن چیزهای جدید یا تقویت نکات مثبت در روابط تأکید داشت اما این مورد روی کاهش رفتارهای نامناسب تمرکز دارد. طبق تحقیقات اورباچ و بر اساس مبانی نظری، احساسات زوجهای خوشبخت ضریب 1 به 5 دارند، یعنی به ازای هر احساس منفی و ناخوشایند، 5 حس مثبت دارند.
این به معنای آن نیست که کیفیت روابطتان را با ماشین حساب محاسبه کنید، بلکه مهم این است که بهطور منظم روابط بین خود و همسرتان را بررسی کنید تا اختیار زندگی از دستتان خارج نشود.
بسیاری از زوجها فکر میکنند همین که بین نکات مثبت و منفیِ رابطه تعادل برقرار باشد،برای ازدواج موفق کافی است .اما اورباچ میگوید اگر نکات مثبت زندگی را در دست راست و نکات منفی را در دست چپ در نظر بگیریم، برای داشتن یک ازدواج موفق و رابطهی خوب باید نکات مثبت بر نکات منفی زندگی غلبه داشته باشد.
همچنین اورباچ 6 رفتاری را که به ضرر شما تمام میشود نام برده که باید از آنها اجتناب کنید: جروبحث دائمی، سوءِتفاهم، سرگرم شدن به کارهای خانه، حسادت، مخفی نگهداشتن مسائل از همسر و عدم رفتوآمد و معاشرت با خانوادههای طرفین.
میتوانید برای بررسیازدواج موفق و سلامت روابط با همسرتان فهرستی از نکات مثبت و منفی تهیه کنید، یک کاغذ بردارید و خطی در وسط آن رسم کنید، سمت راست نکات، رفتارها و احساسات مثبت نسبت به همسرتان را ثبت کنید و در سمت چپ نکات و احساسات منفی در مورد همسرتان را بنویسید. همیشه در نظر داشته باشید که موارد سمت راست باید طولانیتر از سمت چپ باشد، از همسرتان نیز بخواهید که این کار را انجام دهد.
اورباچ در کتاب خود راهکارهایی برای حل 6 رفتار نامناسب ذکر شده در بالا پیشنهاد داده است، برای مثال اگر جروبحث دائمی یک مشکل بین شما و همسرتان است، در نظر داشته باشید که به جای تکرار این کار باید به دنبال زمان مناسبی برای گفتوگو باشید (برای مثال نباید در حضور خانوادهتان با همسرتان بحث کنید یا زمانی که تازه به خانه برگشتهاید یا شبهنگام زمان مناسبی برای صحبت کردن نیست
همچنین او میگوید این باور غلطی است که میگویند وقتی عصبانی هستید به اتاقخواب نروید، این را بدانید که وقتی عصبی هستید، بیدار ماندن اوضاع را بدتر میکند.
وقتی خسته، خشمگین یا عصبانی هستید نمیتوانید منصفانه بحث کنید و قدرت مذاکره و حل مسائل در شما کاهش مییابد در چنین مواقعی بهتر است صحبت کردن را به زمان دیگری موکول کنید برای مثال هنگام صبح که تازه از خواب بیدار شدهاید و میتوانید مسائل را با دید بهتری تحلیل کنید.
دریافتِ اورباچ از این مطالعه بهطور کلی این بود که زوجهای شاد روی نکات مثبت در روابطشان تمرکز دارند.
بنابراین مهم است که در ازدواج موفق روی تقویت این نکات بیشتر کار کنید زیرا این کار باعث میشود برای کنار آمدن با مسائل منفی در روابطتان تحمل بیشتری داشته باشید.
دانلودpdf مقاله :چگونه یک ازدواج موفق داشته باشیم؟